کاش می گفتی چرا از عشق وحشت
داشتی!یا چرا در سینه ات یک عمر نفرت کاشتی!
کاش این نامهربانی سهم چشمانم نبود،ازتو که یک روز قلب مهربانی داشتیگرچه فهمیدی که تنهایی عذابم می دهدبازهم در کنج تنهایی مرابگذاشتی
هیچ پرسیدی چرا سر در گریبانی مدام؟باری از این شانه های ناتوان برداشتی؟
گفته بودم بی تو می میرم نکردی اعتناتازه فهمیدم مرا دیوانه می پنداشتی!
چون تو را از جان خود هم بیشتر می خواستم،پس مرا مانند مومی نرم دربرداشتی
بی تو بارانی ترین احساس هم خشکیده، کاشدر دل من پرچمی از عشق می افراشتی
#
زهراضیایی+ نوشته شده توسط زهرا ضیایی در سه شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۶ و ساعت 13:1 | خدا کند که تو هرگز شبیه مانشوی * زهراضیایی*...
ما را در سایت خدا کند که تو هرگز شبیه مانشوی * زهراضیایی* دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ziaei1356 بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 12:51